اسپارتاکوس/ استنلی کوبریک: منم اسپارتاکوس!
مجله دنیای تصویر
مردادماه 1380
  [ PDF فایل ]  
     
 
این یادداشت نه به عنوان نقد، بلکه با تیتر فرعی «نکته هایی دیگر در باره ی فیلم و آدم های پشت و جلوی دوربین» در دل مجموعه ای درباره وجوه تاریخی فیلمنامه و فیلم «اسپارتاکوس» در شماره 94 مجله ی دنیای تصویر به چاپ رسید.

 1
می‌دانید که ابتدا قرار بود «اسپارتاکوس» را آنتونی مان بسازد. او که در آن زمان نخستین تجربه جدی‌اش در زمینه سینمای عظیم تاریخی را از سر می‌گذراند. به روایت مورخان سینمایی، بر اثر اختلافات مداوم با کرک داگلاس در پشت صحنه، رفته‌رفته با مسئولان استودیوی یونیورسال نیز دچار مشکل شد. ظاهراً موضوع اختلاف‌ها هم به سادگی، همان مسایل معمول و متداول بین فیلمسازان جدی و سرسخت و وسواسی با سوپراستارهای علاقه‌مند به جلوه‌نمایی بیشتر بود. داگلاس برخی ایده‌های تلخ‌مان را نمی‌پسندید و در بسیاری موارد، میزان و شدت پرداخت قهرمانانه شخصیت اسپارتاکوس توسط‌مان را ناکافی می‌دانست. البته دلیل این که اختلافات بین داگلاس و مان به سرعت به اختلافات اساسی میان کارگردان و استودیو بدل شد، عملاً فراتر از نقش مرکزی داگلاس به عنوان ستاره فیلم بود: او علاوه بر ایفای نقش اصلی، مسئولیت مدیریت تولید «اسپارتاکوس» را هم به عهده داشت و به محض تشدید اختلاف‌هایش با آنتونی مان، نگرانی مسئولان استودیو نسبت به ناتمام ماندن کار یا تأخیر در ادامه پروژه را به سرعت و با طرح یک پیشنهاد، رفع کرد. داگلاس سه سال پیش از آن در فیلم ضدجنگ «راه‌های افتخار»، نقش یک افسر فرانسوی جنگ جهانی دوم را برای استنلی کوبریک بازی کرده بود و هرچند کوبریک در آن موقع هنوز تا شهرت افسانه‌اش پس از ساختن «اودیسه» و «پرتقال کوکی» و «بری لیندون» راه درازی در پیش داشت، اما پیشنهاد و تأیید کرک داگلاس کافی بود تا استودیو با اطمینان خاطر، کارگردانی کوبریک را بپذیرد و هدایت پرخرج‌ترین پروژه تاریخ هالیوود تا آن زمان (با بودجه‌ای بیش از 12 میلیون دلار) را به او بسپارد. کوبریک خودش به تازگی ساخت فیلم «سربازهای یک‌چشم» را به جهت اختلافاتی مشابه دعوای مان و یونیورسال، رها کرده بود و آن پروژه در اختیار مارلون براندو قرار گرفت. جالب اینجاست که آنتونی مان هنگام شروع تدارکات «اسپارتاکوس»، از سوی بسیاری که او را متخصص وسترن‌های کم و بیش تلخ و جدی می‌دانستند (از «وینچستر 73» و «مهمیز برهنه» تا «مردی از لارامی» و «مردی از غرب») مورد انتقاد قرار گرفت که چرا وارد عرصه‌ای تازه و ناآشنا شده و به سراغ اسپکتکل‌ها رفته است. ولی مان بعد از توقف کارش بر روی این پروژه نیز دلمشغولی تازه را رها نکرد و درست یک سال بعد با «ال سید»، هم به نیاز درونی خودش و هم به نگرانی مخالفان، پاسخی قانع‌کننده داد. در 1964 هم فیلم موقر و باشکوه او «سقوط امپراتوری روم» با ضرب‌آهنگ متعادل و سنجیده‌اش، بدعت متفکرانه‌ای در سینمای اسپکتکل بود که چشم‌نوازی ظاهری را با درجا زدن در سطح (مثلاً مثل «ده فرمان» یا حتی «باراباس») اشتباه نمی‌گرفت. اما روح انقلابی پروژه «اسپارتاکوس»، حتماً آنتونی مان را برای همیشه در نوعی رشک و حسرت گذاشته بود و حتی «ال سید» هم نمی‌توانست این رشک را به کلی محو کند.
 2
وسواس و خودکامگی مرحوم استنلی کوبریک در فضای سر صحنه و مراحل فنی فیلم‌هایش، شهرتی تاریخی دارد. تا حدی که وسواس‌ها یا اصرار اکید فیلمسازان بر روی عنصر، تکنیک یا زاویه‌ای خاص در هنگام فیلمبرداری، گاه با عنوان «کوبریک‌بازی»، هدف طعنه و کنایه دیگران قرار می‌گیرد (البته اگر سر صحنه یک فیلم وطنی، سه نفر و نصفی حاضر باشند که کوبریک و آثارش را اندکی بشناسند. این اتفاق ممکن است در اینجا هم روی دهد!). یکی از موارد انگشت‌شماری که کوبریک از آن با نارضایتی یاد می‌کرد و معتقد بود تسلط و اقتدار دلخواهش را در حین کار بر روی آن نداشته، «اسپارتاکوس» بود. با موفقیت تجاری و اعتبار زیبایی‌شناختی فیلم که هر دو خیلی زود به دست آمد، کوبریک در آن زمان نمی‌توانست آشکارا اعتراض و گلایه سر دهد یا مثلاً انگیزه مهاجرت طولانی‌اش به انگلستان را به صراحت، «تلاش برای کسب استقلال بیشتر» اعلام کند. این انگیزه با ساخته شدن فیلم‌های خودمدارانه‌ای مثل «لولیتا» (1962)، «دکتر استرنج لاو» (1964) یا «2001 : یک اودیسه فضایی» (1968) در سال‌های اقامت و فعالیت کوبریک در انگلستان، کاملاً روشن شد. اما در زمان عزیمت او از آمریکا به بریتانیا، به روشنی مطرح نشده بو. با دیدن «اسپارتاکوس»، «تفاوت» میان الگوهای ژانری، پرداخت اسطوره‌ای و گاه قهرمان‌پرورانه یا شیوه استفاده از عوامل تکنیکی و حاشیه‌ای (از تقطیع صحنه‌های جنگ تا مثلاً موسیقی متن) بین این فیلم و سبک شخصی و دیرهضم کوبریک در تمام فیلم‌های دیگرش، به راحتی قابل تشخیص است. اما در حقیقت نمی‌توان نقاط یا نکات منجر به «نارضایتی» کوبریک را به این سادگی‌ها پیدا کرد. کم‌حرفی اسپارتاکوس، در نقطه مقابل اغلب قهرمانان شعارپرداز فیلم‌های نوع «عصیان علیه ظلم و برده‌داری»، کاملاً «کوبریکی» می‌نماید و سردی و تلخی فضای عینی فیلم و فضای حسی نهفته در پس آن، در قیاس با گرما و شور درونی فیلم‌هایی چون «ال سید» یا «بن هور»، دقیقاً و صرفاً از غول تلخ‌اندیش و خونسردی چون کوبریک برمی‌آمد.
با این اوصاف، واقعاً معلوم نیست کوبریک از کدام بخش‌ها، لحظه‌ها یا ویژگی‌های «اسپارتاکوس» ناراضی بوده یا چه عناصری را خارج از دایره علایق و عقاید شخصی خویش می‌دیده است. این‌گونه بی‌انصافی‌های نوابغ وسواسی تاریخ سینما نسبت به شاهکارهای خودشان، البته منحصر به کوبریک نیست. اگر شما توانستید دریابید که آلفرد هیچکاک کبیر از کدام قسمت یا خصوصیت کار کیم نواک در بازی به نقش اثیری جودی / مادلین در «سرگیجه» ناراضی بوده که او را «انتخاب اشتباه» خود می‌خواند، من هم خواهم توانست اشکالات «اسپارتاکوس» از نگاه کوبریک را بازیابم و بازگویم. ولی در شرایط فعلی متأسفم. جز همان بی‌انصافی، راه‌حل دیگری به نظرم نمی‌رسد!
 3
سی‌وسومین دوره مراسم اهدای جوایز سالانه آکادمی علوم و هنرهای سینمایی، 1960، اسکار بهترین بازیگر مرد نقش دوم به پیتر یوستینف برای ایفای نقش باتیاتوس، مدیر مدرسه فنون گلادیاتوری در فیلم «اسپارتاکوس». اسکار بهترین فیلمبرداری فیلم‌های رنگی به راسل متی برای «اسپارتاکوس» و... همین! فیلم حماسی شکوهمند کمپای یونیورسال اینترنشنال، حتی کاندیدای دریافت جوایز بهترین فیلم، بهترین کارگردانی یا بهترین بازیگر مرد نقش اول هم نمی‌شود. تنها کاندیداتوری دیگر فیلم، موسیقی متن آلکس نورث است. در سال‌های طلایی سینمای کلاسیک هالیوود، البته شمار فیلم‌های درخشان و ماندگاری که در هر سال ساخته می‌شدند و در پایان سال عملاً به رقابت با یکدیگر می‌پرداختند، فراتر از حد تصور کنونی ما بود. صرف‌نظر از حضور یا عدم حضور در فهرست کاندیداهای اسکار، تنها در همین سال 1960 فیلم‌های بزرگی چون «اکسدوس» (اتوپره مینجر)، «گروهبان راتلج» (جان فورد)، «سیمارون» (آنتونی مان)، «نابخشوده» (جان هیوستن) و «ناگهان تابستان گذشته» (جوزف منکیه ویتس) و شاهکارهایی چون «رود وحشی» (الیا کازان)، «روح / روانی» (آلفرد هیچکاک) و «آپارتمان» (بیلی وایلدر) - که این آخری اسکار بهترین فیلم و بهترین کارگردانی را از آن خود کرد - در تاریخ ثبت شدند.
با تمام این‌ها، حضور کمرنگ «اسپارتاکوس» با دریافت دو اسکار و یک نامزدی اسکار، حالا و بعد از گذشت سال‌ها، عجیب به نظر می‌رسد. هنگام به اوج رسیدن موج ساخت فیلم‌های عظیم حماسی / تاریخی در اواخر دهه پنجاه و اوایل دهه شصت، آکادمی و نگاه رسمی جامعه سینمایی آمریکا، آشکارا به تمام نمونه‌های شاخص هر سال، توجه و علاقه نشان می‌داد. درست یک سال قبل از «اسپارتاکوس»، فیلم «بن هور» رکورد دریافت 11 جایزه اسکار به جا گذاشت و دو سال بعد از «اسپارتاکوس» هم دیوید لین و «لورنس عربستان»، جوایز اصلی (کارگردانی و فیلم) را به خود اختصاص می‌دادند. «اسپارتاکوس» در کنار «ال سید»، عملاً ناکام‌ترین اسکتکل‌های تاریخ مراسم اسکار را تشکیل می‌دهند. من به همین اشاره کلی و گذرا بسنده می‌کنم. وانگهی شیفتگان استخراج رگ و ریشه‌های سیاسی / صهیونیستی در سیاستگذاری‌های غالب آکادمی، می‌توانند سرنخ را بگیرند و تا افق حمایت از فیلم‌های مبلغ یهودیت و غیره، پیش بروند.
اما فارغ از این بحث‌های بی‌نتیجه سیاسی، با اعطای اسکار بهترین بازیگر مرد آن سال به برت لنکستر (برای «المرگنتری» ریچارد بروکس)، کرک داگلاس عملاً بهترین بخت خود را برای دریافت اسکار از دست داد (همان‌طور که چهار سال قبل از آن هم با ایفای نقش ونسان ونگوگ در «شور زندگی» وینسنت مینه‌لی و اعطای جایزه به بول براینر برای «سلطان و من»، بخت دیگری را از کف داده بود). سال‌های سال گذشت و داگلاس سرانجام همین دو سال پیش، اسکار افتخاری عمر بازیگری را از دست پسرش مایکل داگلاس گرفت. اسپارتاکوس در تاریخ مبارزات ضدبرده‌داری، قهرمانی بزرگ با قیامی نافرجام بود، درست مثل خود کرک داگلاس!
 4
در واقعیت تاریخی، همان‌گونه که در مطالب حاشیه‌ای این مجموعه آمده، اسپارتاکوس در انتهای نبرد شبانه‌روزی سپاهش با سپاه کراسوس در دل میدان جنگ کشته شد و چند هزار نفر از سربازانش در امتداد جاده‌ای طولانی که به رم منتهی می‌شد، به صلیب کشیده شدند. در فیلم کوبریک، اسپارتاکوس به شکلی دراماتیک‌تر از کشته شدن در میدان نبرد، بر روی صلیب کشته می‌شود و در لحظه‌های آخر، تلاقی نگاه او با همسرش که نوزاد پسرش را در آغوش دارد، مخاطب را در سکوت و بهت، به این اندیشه وامی‌دارد که مسیر تحرکات عدالت‌طلبانه اسپارتاکوس در نسل‌های بعدی و توسط فرزندان شورشی‌های فعلی هم ادامه خواهد یافت. ولی نکته دیگری در فیلم و تاریخ، مشترک بود که درنهایت به همین مضمون «ادامه مسیر مبارزه» مربوط می‌شد. با وجود این‌که فیلم، مرگ اسپارتاکوس را دور از اسناد تاریخی به تصویر کشیده بود، درست مثل واقعیت، او را برای رومی‌ها ناشناس باقی گذاشت.
در جنگ آخر، افراد کراسوس، او را کشتند. اما هیچ‌گاه نمی‌دانستند که اسپارتاکوس کدام‌یک از آن صدها گلادیاتوری است که در میدان نبرد جان داده. کراسوس فقط زمانی توانست از کشته شدن و زنده نماندن اسپارتاکوس مطمئن شود که تمام بازمانده‌های سپاه او را هم به صلیب کشید: وقتی تمام افراد یک ارتش عظیم را کشته باشی، حتماً فرمانده ارتش را هم کشته‌ای! در فیلم هم‌چنین اتفاقی می‌افتد، ولی باز به شکلی بسیار جذاب‌تر و دراماتیک‌تر از واقعیت تاریخی: رومی‌ها بردگان یاغی را که اسیر شده‌اند، در گوشه‌ای از بیابان می‌نشانند. از آنها می‌پرسند که رهبرشان اسپارتاکوس، کدام‌شان است. درست در همان لحظه‌ای که اسپارتاکوس بالاخره تصمیم می‌گیرد برخیزد و خودش را معرفی کند، آنتونیوس هم همزمان بلند می‌شود و هر دو با هم فریاد می‌زنند: «منم اسپارتاکوس!». تا چند ثانیه بعد، ده‌ها نفر از اسرای عصیانگر، از جا برمی‌خیزند و می‌ایستند و فریاد «منم اسپارتاکوس» برمی‌آورند. بدین ترتیب، در فیلم هم کراسوس و رومیان نمی‌توانند اسپارتاکوس اصلی را در بین آن همه گلادیاتور شورشی تشخیص دهند و بشناسند.
مضمون «ادامه مسیر» در این ناشناس ماندن اسپارتاکوس، عیان می‌شود: چه فرقی می‌کند که شخص اسپارتاکوس، کدام یک از آدم‌های خسته آن سپاه به‌پاخاسته باشد؟ اسپارتاکوس نه نام یک فرد، نه عنوانی برای بازشناسی هویت عینی یک آدم، بلکه نام یک تفکر است. عنوانی است برای بازنمایی هویت جمعی طیف عظیمی از مردم تحت سلطه در تمامی جوامع بشری.
 5
سینمای امروز آمریکا، بزرگان بسیاری را در مجموعه بازیگران فعال و مطرح خود می‌بیند که سیاه‌اند. حضور جدی بازیگران سیاهپوست در فیلم‌های جریان اصلی این سینما، از مورگان فریمن و فارست ویتاکر و وزلی اسنایپس و دنزل واشینگتن تا کوبا گودینگ جونیور و آنجلا بست و ووپی گلدبرگ و... ساموئل ال. جکسون نابغه، دست‌کم دو دهه است که شکلی برجسته‌تر از دهه‌های قبل دارد. اما در دوران سینمای کلاسیک، پیش از آن که سیدنی پواتیه در دهه شصت مطرح ومشهور شود، حضور مؤثر و منقلب‌کننده وودی استراد در چند فیلم مهم، بیش از همه سیاهان آن سال‌ها در ذهن بیننده امروزی آثار کلاسیک می‌ماند و تحسین می‌شود. او که در «گروهبان راتلج» و «مردی که لیبرتی والانس را کشت» جان فورد نیز دو نقش کاملاً فرعی ولی بسیار بااهمیت را ایفا کرده، در «اسپارتاکوس» با وجود حضور کوتاهش به نقش درابا، عملاً و به لحاظ اهمیت معنایی، از اغلب بازیگران مهم نقش‌های عمده فیلم، کلیدی‌تر است. وقتی درابا در راهروی ورودی کارزار رقابت گلادیاتوری از اسپارتاکوس می‌پرسد که اگر مجبور شود در میدان با او بجنگد، آیا حاضر است او را بکشد، اسپارتاکوس به صراحت می‌گوید آری. ولی وقتی خود درابا در موقعیت پیروزمندانه واقع می‌شود و حاضر نمی‌شود اسپارتاکوس را بکشد و چنگک خود را به سوی مقامات عالی رومی پرتاب می‌کند، هسته اولیه آن قیام عظیم در ذهن و ضمیر اسپارتاکوس شکل می‌گیرد. حالا درمی‌یابیم که نگاه سنگین وودی استراد و مکث نگاه مبهوت کرک داگلاس بر روی چشمان مصمم و چهره سنگی او، شکل‌گیری این هسته اولیه را بیش از همه عوامل دیگر، به مخاطب باورانده است.
 
     
 
 
  بازیگری   تئاتر   گفتگو   گزارش   مقاله ها   نقد فیلم غیر ایرانی   نقد فیلم ایرانی  
 
صفحه اول
الف . ب . پ . ت . ث . ج . چ . ح . خ . د . ذ . ر . ز . ژ . س . ش . ص . ض . ط . ظ . ع . غ . ف . ق . ک . گ . ل . م . ن . و . ه . ی
  تماس   کارنامه   ترین ها   ورزش   دوبله   تک یادداشت ها   مجموعه یادداشت ها  
Copyright © 2012 Amir Pouria Inc. All rights reserved | Best View With 1024*768