بازیگری   تئاتر   گفتگو   گزارش   مقاله ها   نقد فیلم غیر ایرانی   نقد فیلم ایرانی  
 
صفحه اول
الف . ب . پ . ت . ث . ج . چ . ح . خ . د . ذ . ر . ز . ژ . س . ش . ص . ض . ط . ظ . ع . غ . ف . ق . ک . گ . ل . م . ن . و . ه . ی
  تماس   کارنامه   ترین ها   ورزش   دوبله   تک یادداشت ها   مجموعه یادداشت ها  
Copyright © 2012 Amir Pouria Inc. All rights reserved | Best View With 1024*768
هم نشینی های ندانستۀ ما با ابتذال: کجایی ای زرشک زرین؟
مجله 24
تیر ماه 1389
  [ PDF فایل ]  
     
 
این نوشته در دل مجموعه ای دربارۀ "فیلم عامه پسند" و چیستی و چگونگی آن در مجله 24 به چاپ رسید.
*
*
یک: آیا «پسند» تماشاگران جلوۀ واحدی دارد؟
این بحث ها را همه مان حفظیم که در ده سال اخیر، گاه با پرفروش شدن فیلم هایی چون شوکران و زیر پوست شهر و سگ کشی و چهارشنبه سوری و دربارۀ الی... ، تمام تئوری های هواداران بی قید و شرط حاکمیت سلیقه های عمومی بر سینما - از حسین فرحبخش و قدرت ا... صلح میرزایی تا معاونت سینمایی که برخلاف داعیه ها، عملکردش چنین چیزی نشان می دهد- به ناگاه بربادرفت و ثابت شد که جنس دیگری از سینما هم در صورت بهره مندی از عناصر درست خلق جذابیت به مفهوم گاه درونی و نه لزوماً بیرونی اش، می تواند تماشاگر انبوه را جذب کند. در مورد خاصی چون دربارۀ الی...، دقیقاً به دلیل جذابیت های فیلم، معتقدم در صورتی که در تقارنی تاریخی همزمان با وقایع بعد از انتخابات این روزهای سال گذشته اکران نشده بود، به فروشی نزدیک به سه برابر این دست می یافت.
اما مهم تر از این بحث ها، توجه به این نکته است که فروش بالای این فیلم ها باید در محدودۀ شناخت طبقات فرهنگی مختلف تماشاگران ایرانی بررسی شود. همیشه این بحث را مطرح کرده ام که آن چه این سینما و گردانندگان اصلی سلیقه های حاکم بر آن می پندارند تنها مجرای تشخیص سلیقۀ مردم است، بسیار محدود و تنها در حیطۀ طیف فرهنگی زیرمتوسط به واکاوای جامعه و زمانه پرداخته. بحث من این نیست که دوستداران خنده های دندان نمای جواد رضویان احیاناً از شوکران و دربارۀ الی... تأثیر حسی و عاطفی عمیق می گیرند. بحث این است که ما با فیلم ساختن صرف برای همان طیف فرهنگی که از بی نمک ترین جوک های تکراری بازگوشده در اخراجی ها و دلداده و چارچنگولی خنده اش می گیرد، دایرۀ سینماروهای ایرانی را بسیار محدود کرده ایم. تا حدی که طیف فراتر از فقرای فرهنگی، اغلب اوقات اصلاً هم نشینی با طیف معمول سینمارو را را نه فقط به لحاظ فکری، حتی از جهات عینی و مثلاً بویایی، در شأن خود نمی دانند و رفته رفته به خیل انبوه کسانی که به صراحت می گویند اصلاً سینما نمی روند و حتی دربارۀ الی... را هم در توزیع شبکۀ ویدئویی دیده اند، افزوده می شود. تشخیص این که می توان اقشار فرهنگی بسیار متنوعی را برای تماشا و تأثیرگرفتن از فیلم هایی بسیار متفاوت با یکدیگر به سینما کشاند،در ظاهر امر بسیار ساده است. اما سینمای ایران در عمل چنان ضعیف با آن رو به رو شده که مثلاً یک سال بعد از فروش بالای سگ کشی، با غلط در نظر گرفتن تماشاگری که به طور بالقوه هدف اکران فیلمی چون کاغذ بی خط بود، قابلیت فروش گستردۀ فیلم تقوایی را از کف داد. فروش سگ کشی منهای جذابیت های درونی اش به «9 سال فیلم نساختن بیضایی» تا پیش از آن نیز متکی بود و تبلیغات درست آن از جمله در مطالب و اخبار صفحات سینمایی روزنامه های اصلاح طلب، تأثیر فراوانی در این هدف گیری درست داشت که طیف فرهنگی علاقه مند به جریان های اجتماعی سیاسی و متمرکز بر تفاوت سینماگران نورچشمی و هنرمندان مطرود را از اکران فیلم باخبر و به دیدار آن جلب کند. اما به قول علی معلم، صاحبان فیلم که چندی پیش از آن دست های آلوده را اکران کرده بودند، با این تصور که همان تماشاگر به دیدار فیلم تقوایی هم می رود، کاغذ بی خط را به عنوان فیلمی با بازی هدیه تهرانی (و مرحوم شکیبایی که البته در تبلیغات کمتر مورد تأکید قرار می گرفت) روی پرده فرستادند. خبف این نمونۀ همان خطای تاریخی سینمای ایران در توزیع، تبلیغات و روند جذب تماشاگر مناسب برای هر فیلمی است که تشخیص نمی دهد بینندۀ بالقوۀ کاغذ بی خط، نه علاقه مند به دست های آلوده، بلکه از طیف و طبقۀ فرهنگی پیگیر سگ کشی است.
به اعتبار آن چه تا این جا شرح دادم، تعبیر مبهم و متغیر «سینمای عامه پسند» را به تنهایی مترادف با سینمای خوش اقبال و موفق در معادلات صنعتی و اقتصادی نمی دانم. چه بسیار فیلم های عامه فهم زیرمتوسطی که به هیچ وجه نمی فروشند و چه بسیار فیلم هایی که می توانند با نشانه رفتن طیفی غیر از عامۀ مردم، به فروش و اقبال دست پیدا کنند. و البته این دستۀ دوم را به لحاظ ماهیتی با قید «بسیار» همراه کردم؛ و گرنه، مصداق آن در این سینما به دلیل همان تنگ نظری و محدودنگری هر دو بخش خصوصی و دولتی، به شدت اندک است. همسو شدن با سلیقه های عوام و کوشش نکردن برای کاهش فاصلۀ آن با سلیقه های فهیمانه تری که فیلم هایی از جنس آن چه نام بردم را بپسندد، کاری است که این سینما از قدیم کرده و می کند. وقتی ما در مقام سازندگان این محصولات نمی خواهیم بیننده مان در فهم مشخص پدیده ای موسوم به کمدی بانمک، تفاوت اجاره نشین ها و مرد عوضی و مکس و مارمولک و بی پولی را با شبه کمدی های آرش معیریان و سعید سهیلی و صلح میرزایی و ده نمکی تشخیص بدهد و به همین کج فهمی و کم فهمی تکیه می کنیم، در اصل شبیه ارابه رانان روستای فیلم اتوبوس یداله صمدی هستیم که برای کرایه دادن و مشتری داشتن ارابۀ دری و داغان مان، می خواهیم از ورود اتوبوس به ده جلوگیری کنیم. سلیقۀ عام تنها به شعور فرهنگی و تحصیلات و هنرشناسی و مسائل نخبه ای از این دست باز نمی گردد. گاه به ساده ترین سطح بهرۀ هوشی تماشاگر مربوط می شود که بازگویی مثال هایی از پایین بودن آن، می تواند نظام تولید این سینما را که می خواهد فقط برای این سطح از سینماروها فیلم بسازد، در نظرمان به ویرانه ای از یک آسایشگاه روانی شبیه خواهد کرد. به این نمونۀ خارق العاده توجه کنید: دو سه ماهی از اکران اخراجی ها گذشته بود که در نمایش ویژۀ فیلم روز سوم برای کارکنان سازمان صدا و سیما و خانواده هایشان حاضر شدم. فیلم در ده دقیقۀ اول فضای پرالتهابش را معرفی می کرد و با خاک شدن موقتی دختر (باران کوثری) به دست برادرش (پوریا پورسرخ) حین اشغال خرمشهر، برای تماشاگر زیر ده سال هم روشن بود که با فیلم جنگی جدی پرتعلیقی مواجه است. اما مردی چهل و چندساله که جلوی ما نشسته بود، بعد از حدود بیست دقیقه از شروع آن، از همسرش پرسید «پس چرا نمی خندیم؟»! سابقۀ اکران دو سه ماهۀ اخراجی ها ذهن و واکنش های او را تا این حد شرطی کرده بود که تصور می کرد هر جا خاک و خل و خاکریز و تفنگ و جنگ و جبهه را می بیند، باید منتظر خندیدن باشد! واقعاً جلب صدها هزار نفر از این دست تماشاگران، می خواهد عامل بقای این سینما باشد؟! این بقا، افتخاری دارد؟ اصلاً می شود نام چنین دستاوردی را بقا یا رونق یا اقبال گذاشت؟
دو: آیا نقد در افزایش یا کاهش ابتذال نقشی دارد؟
در آبان ماه سال گذشته که تنها نوبت حاضر شدنم به صحبت در یک برنامۀ تلویزیونی در یک سال اخیر بوده، در بحث با فریدون جیرانی در دو قدم مانده به صبح از حرف های هفتۀ قبل دوستم امیر قادری مبنی بر این که آن چه خاصه بدان نیاز داریم، تقویت سینمای عامه پسند است، گله کردم. بله، البته من هم می دانم مقصود و مصداقی که امیر از فیلم عامه پسند به معنای درستش در نظر دارد، فیلم های روی اکران آن دوره سینمای ما یعنی زندگی شیرین و آقای هفت رنگ و دو خواهر نبوده و نیست. ولی بحثم این بود که در این شرایط و وضعیت، کار و کارکرد نقد این نیست که آب به آسیاب ابتذال بریزد و چیزی، چیزهایی بگوید که بیشتر شبیه توجیه و تئوریزه کردن سخافت به بهانۀ موفقیت اقتصادی باشد تا تحلیل و آسیب شناسی وضع موجود. حتماً پاسخ امیر این است که همین سال ها مثلاً در مقابل عامه پسندی های کج اندیشانه ای چون دعوت و اخراجی ها2 و سوپراستار ایستادگی کرده. اما خودش می داند که آن چه در اغلب واکنش هایش نسبت به فیلم ها جاری است، از اپیزود مهرجویی در طهران، تهران تا بحث دربارۀ فیلم وقتی همه خوابیم بیضایی که من هم در دوست نداشتن آن با امیر همسو و در نوع نگاه و شیوۀ اعلام مواضع، با او مخالفم، بیش از هر چیز به این سمت می رود که با هر نوع نفوذ و سلطه و تأثیر اندیشه در سینما و حتی به طور کلی هنر، مقابله کند. آن زمان در نقد تنها فیلم دوست نداشتنی بیضایی نوشتم به کسانی که نمی توانند کارنامۀ بندار بیدخش را حتی از رو بخوانند، حق نمی دهم دربارۀ جهان بیضایی که مختصات بسیار گسترده و پیچیده ای دارد، مثل من که ایام نوجوانی و جوانی ام را بیش از آثار هر سینماگر دیگر دنیا، صرف مطالعه و شناخت و ادراک آثار بیضایی کرده ام، اظهارنظر کنند. اما امیر از فیلم بیضایی هم مثل آتش سبز بهانه ای برای مقابله با جدیت و اندیشمندی و روشنفکری ساخت و بار دیگر کارش به سود سوداگرانی تمام شد که مشکل شان با اصل و اساس سینمای خوب و اثرگذار و جذاب به مفهوم اصیل کلمه است.
می خواهم بعد از ده ها باری که این را به خود امیر و یکی دوباری که در تلویزیون گفته ام، یک بار هم در نوشته ای ثبت اش کنم که این رویکر، بسیار خطرناک و بسیار به زیان همان سینمای است که من و امیر دوستش داریم و نمونه های اثربخش آن در مواجهه با هر طیفی از تماشاگر بالاتر از سطح زیرمتوسط فرهنگی، شوکران و دربارۀ الی... هستند. نقد وقتی متوجه وضع و حال زمانه نباشد و روانشناسی اجتماعی دقیقی نسبت به «بدحالی» تماشاگران پرکنندۀ سالن های نمایش اخراجی ها نداشته باشد و برای نکوهش جدیت یا تمثیل گرایی ناخدا خورشید و برگمان، تنها برای نگارش مطلبی علیه آنان برای نخستین بار به طور متمرکز و با یادداشت برداشتن، به دیدارشان بنشیند، دارد بلایی بر سر سلیقه های جاری سینمایی می آورد که گاه ده ها فیلم سخیف نمی آورند. زمانی خود امیر این شبه کمدی های مهمل روی پردۀ این دوران را «کمدی اشمئزاز» می خواند. حالا هم نمی گویم به آنها علاقه مند است؛ اما تا وقتی او و بخش های دیگری در گوشه و کنار فضای نقادی در سینمای ایران با احیای منجی بزرگ ما یعنی «زرشک زرین» عزیز و ضروری مخالف اند و متوجه نیستند که جماعت تولیدکنندۀ کالاهای یک بار مصرفی مثل همین ترهات روی اکران، اگر سالی یک بار چیزکی از نقدها بخوانند امثال نوشته های امیر است که عامی گری و عامه پسندی محصولات شان را تئوریزه می کند، نقد کمترین کارش را هم نکرده است. آن جماعت پرشمار فعال در این سینما که فقط «شغل»شان سینماست و کاری به اصل سینما – شما را به خدا فکر نکنید مقصودم جلوه های ناب صرف هنری آن است؛ دارم از جذابیت به همۀ مفاهیم ممکن، از اسپیلبرگ تا برگمان حرف می زنم- آخرین باری که از دیدن فیلمی به وجد آمده اند، حین تماشای سلطان قلب ها بوده، فقط با چماقی چون زرشک زرین ابداعی ما ممکن است سرسوزنی، ذره ای احتیاط چاشنی سخیف سازی هایشان کنند.
در طول سال 80 که زرشک زرین را در تنها نوبت اعلام آن به شور عشق اعطا کردیم و نگذاشتند برندۀ سال بعدش شب های تهران را اعلام کنیم، در اغلب دفاتر سینمایی وقتی طرحی، فیلمنامه ای، پروژه ای برای شروع کار پیشنهاد می شد، این اصطلاح میان آدم های گروه تولید و دفتر تهیه سر زبان ها بود که «یه وقت زرشکی نباشه». حتی همین احتیاط حداقلی، بدون آن که واقعاً دامان این سینما به سرعت از فیلم زرشکی پاک شود، می تواند سرچشمۀ تأثیرات درست نقد برای افزایش جذابیت اصیل در سینمای ایران باشد.